سه شنبه 25 فروردین 1394 ساعت یک شب

سلام 

امیدوارم همه خوب وسالم باشن . 

من داغونم . سرماخوردگیم خیلی اذیتم کرد . اصلا نتونستم اونقدری که میخواستم بخونم . 

البته بعد از ظهر هم تا 6 خواب بودم یعنی 1ساعت ونیم زیاد خوابیدم . 

فقط تونستم خط ویژه هندسه فصل 3 شو واسه امتحان صبح تموم کنم و 15 تا تست ریاضی آبی بزنم . 

خیلییییی کمه . باید خیلی بیشتر بشه . 

ایشالا فردا میترکونم . امتحانو خوب میدم . میام خونه صد درصد 7 ساعتو میخونم . هر جوری که شده . 

الانم چشام به زور بازه . تازه هنوز قرصامو نخوردم . 

خدا به خیر کنه همه چیزو . 

شبتون خوش . خوب بکپین . ببخشید بخوابین . خودمم همچنین . 

به امید روزی جدید که شبیه روز قبلش نباشه . 

" امــــروز مــن تقصیـــــــــــر دیــــروزمه / فـــــردا چــه بـــی تقصیـــــــــر میسـوزه "

دوشنبه 24 فرورین 94 ساعت دو بعد از ظهر

سلام 

الان از مدرسه اومدم و ناهار خوردم . 

اومدم اینجا که امروزو تا اینجا مرور کنم . 

صبح ساعت 7:17 بیدار شدم . بعنی خیلی دیر . بابام خوابش برده بود منم بیدار نکرد . 

رفتم مدرسه . زنگ اول زیست داشتیم . زاهری(دبیر زیست ) یه ربع درس داد که یهو گفتن پیشرفت تحصیلی تیزهوشان .

از 80 سوال 25 تاشو جواب دادم و رفتم تحویل دادم ( البته قسمت بالارو پر کردم تا جوابش نیاد ) .

بقیشو رفتیم گشتم تو حیاط . 

زنگ زبانم تقریبا پرید . رئیسی ( دبیر زبان ) فقط یه کم سوال حل کرد و تموم شد . 

زنگ سوم چاوش ( دبیر فیزیک ) اومد و برگه ها رو داد که امتحان شدم 10/5 . رسما گند زدم . 

هیچی نخونده بودم . 

اما زنگ آخر جغرافیا پرسید و بچه ها داوطلبانه رفتن بالا و از ما گذشت . خدا عبادالهی ( دبیر جغرافیا ) رو خیر بده اسم نخوند . 

ولی زنگ آخر یه اتفاق مهم افتاد . با صادقی ( همکلاسی ) حرف زدم و حرفاش برام خیلی خوب و مفید بود . 

از این به بعد ساعت مطالعه بالا و حاشیه کم . 

این هفته 7 ساعت 

هفته دیگه 8 

و هفته بعدش 9 ساعت در روز . 

میدونم که میتونم .

الانم میرم بخوابم تا سرحال شم تا 3:30 بلند میشم و شروع میکنم به خوندن . 

دارم سرما میخورم و یکم حالم بده ولی این نباید بهانه ای باشه . پس من میتونم . 

پس تا شب . یـــا عــــلــــی 

شــــــــروع

ســــــلام . 

امــــــروز شروعـی برای رسیدن به هدفــه ، رسیدن بـــه اوج . 

من از اینجا میخـــوام بیــــام بالا . 

این بلاگـــ بــــاســـ مـــــاســـــ و خیلی چیزا توش میزارم . 

الان ساعت 2 صبح روز 2شنبــه 24 فروردین 1394 

من با خودم عهدی میبنـــدم . 

مــــن باید به هدفـــــم برســــــم . 

هر روز خاطراطمو ، چیزایـــی که یه روزی ممکنـــه به دردم بخوره 

و یه ســـری چیزا میــــزارم تا خودمو تو کورس نگه دارم . 

با نــــــام و ذکــــر الله شروع میکنم 

یـــــــــــــا خدا 

باید این گام ها اجرا بشـــــــه 

: 

1) من باید عوض باشم 

: 

میسازم از اول، شدیدا مصمم ، دقیق و منظم ،

 یه آدمی میسازم با انگیزه مفصل ، یه آسمونخراش عجیب و بلند تر ، زانو بزنه جلوش گذشتم 

2) با عوض شدن من دنیا هم عوض میشه

: 

نور میبینه این وضعیت تیره تار  ، جون میگیره این شخصیت دیوانه وار 

، راه کوتاهی نیست این قصه میره تا ، دنیا بیاد زیر پام 

3) باید برسم به جایگاهم ، پس  

:

 سفت میکوبم تــــــــــــــــــــــــــــاتــــــــــــــــــــــــــــــــه